صفحات

۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

سایمون

توی اتاق جلسات یا به اصطلاح  اتاق جنگ (war room*) بودیم، من،‌ سایمون، امیر و راب. داشتیم برنامه ریزی می کردیم که چطور در مدت تعطیلات سال نو که ده روز بود مطمئن باشیم که حتما حداقل دونفر در شرکت هستند و این که این دو نفر چندان بی کار نمی مانند. مساله بی دلیل سخت به نظر می رسید. اگر همیشه دو نفر در شرکت می ماندند، احتمال این که در مدت تعطیلات کاری از جانب مشتری ها مراجعه شود آن هم برای دو نفر کم بود. اگر یک نفر  به شرکت می آمد ممکن بود که کاری که پیش می آید در تخصصش نباشد و برای حل کردن مشکل چند برابر مقدار لازم وقت صرف شود. پیشنهاد دادند که هر کس یک روز گوش به زنگ (on call) باشد، که من مخالفت کردم و گفتم من ترجیح می دهم حضور داشته باشم و مرخصی رد نکنم تا این که حواسم به تلفن باشد و تازه اگر کاری به سراغم نیامد یک روز کامل هم مرخصی رد کنم. تا این که من یک پیشنهاد خیلی ساده دادم و آن هم این که نفر دوم فقط نصف روز بیاد سر کار آن هم از ۱۰ صبح تا ۲ بعداز ظهر. و بعد توضیح دادم که اینطور هر روز حداقل دونفر در شرکت هستند و در ضمن این که اگر مراجعه ای نداشتیم یک نفر فقط نصف روز را بی کار می ماند. همه راه حل ساده و بدیهی ام را پذیرفتند و هر کس شروع کرد توضیح بدهد که این راه حل چطور همه حالت ها را می پوشاند و به نفع همه هست و راب با لهجه انگلیسی اش گفت:«خیلی خوب هست که در تیم زن داشته باشیم. باعث می شود مسایلی را که مغز مردها نمی تواند حل کند به سادگی حل کند.» و همه خندیدیم به غیر از سایمون. شوخی یک شوخی نسبتا کلیشه بود و از شوخ طبعی خاص انگلیسی راب برمی آمد. سایمون ولی اینطور فکر نمی کرد و صورتش کاملا قرمز شد. مثل بیشتر سفید پوست ها، بی آن که دلش بخواهد به همه اعلام کرد که احساساتش برانگیخته شده و کاملا با حرف راب مخالف است و اصلا معتقد نیست که ذهن زن ها نسبت به مردها یا حداقل همه مردها برتری خاصی دارد. دهنش را بازکرد تا مخالفتش را بیان کند ولی ادامه نداد.

سایمون سی و چند ساله است و با صدای کلفت مردانه و خیلی با جدیت و شمرده شمرده صحبت می کند. موهای طلایی پررنگ دارد و چشم های آبی خاکستری. موهای طلایی سفید پوست ها در استرالیا کمی تیره تر است به خاطر آفتاب. رنگ ریش و سبیل پرش هم همان طلایی تیره است. توی این چند ماهی که با من همکار بوده همیشه ریش و سبیل داشته. ریش و سبیل مرتبی که زیر چانه و روی گونه هایش را می تراشد. سایمون نسبتا چاق است و قد متوسطی دارد. همیشه حتی جمعه ها که همه مردها شلوار جین و تی شرت می پوشند،‌ شلوار و بلوز مردانه می پوشد. چند تا بلوز بنفش و صورتی دارد که برای یک مرد استرالیایی کمی عجیب است. در واقع نشانه است. من سعی می کنم که این نشانه ها را جدی نگیرم. از محدود کردن آدم ها در انتخاب رنگ، به دلایل چرند متنفرم. ولی وقتی که در یک روز بارانی با یک چتر رنگین کمانی به شرکت آمد، جای شکی برایم نگذاشت. چترش هر پره اش یک رنگ رنگین کمان همجنس گرایان بود. همان علامتی که همجنس گرایان پشت شیشه ماشین هایشان یا در خانه هایشان می زنند. اسمش را گوگل کردم و عکسش را با دوست پسرش دیدم.

سایمون با وجود صدای مردانه و ریش پرپشتش در وجود خودش زنی دارد و زنانگی ای که به مرد جذب می شود. با وجود صدای مردانه و جدی اش گاهی حرکاتی کرشمه دار دارد. کرشمه هایی که حرکات زنانه به حساب می آیند. و به خاطر این زن درونش حاضر نیست قبول کند که کسی صرف زن فیزیکی بودن می تواند جور خاصی فکر یا احساس کند. چون فکر می کند که در درون خیلی از مردها زن و زنانگی هست. مثل او. مثل دوست پسرش.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اتاق جنگ: اتاقی که در آن استراتژی تجارت یا سیاست طراحی می شود.


۳ نظر:

  1. شهره! خوب می نویسی... و خوب به تصویر می کشی... حتی لحنت از پس کلماتت پیداست.

    پاسخحذف
  2. به نظر من جدا از مساله ژنتیکی و همجنس گرایی هر مردی مقداری زنانگی و هر زنی‌ هم درصدی مردانگی رو توی شخصیتش داره و از هر کدوم از این کاراکتر‌ها که الهام بیشتری بگیرن کم کم بهش جذب میشن
    "بوبو"

    پاسخحذف