صفحات

۱۳۹۳ آذر ۱۶, یکشنبه

خوشبختی

یک زن و مرد خوشگل، در یک خانه بزرگ و نو و زیبا، دو تا بچه دوست داشتنی  همه دور هم در حال خندیدن. بعضا روی میز غذاهای خوشمزه و تازه و رنگارنگی هم چیده شده.

این تصویر بازاری خوشبختی است. خریدار زیاد دارد و بی‌دلیل هم نیست. این چیزها را داشتن، خواسته قلبی خیلی از آدم‌هاست. پشت خیلی هایش مثل زیبا بودن یار، یا داشتن بچه، میلیون ها سال تکامل نشسته.

ولی سختی کار این است که خوشبختی را، حتی اگر این باشد که تبلیغش را می کنند، یک شبه به تو نمی‌دهند. سخت‌ترش این است که حتی اگر یک شبه به تو دادندش، این تو هستی که باید نگهش داری، که چه بسا از به دست آوردنش سخت‌تر است.

و تازه به نظر من خوشبختی این شکلی نیست. خوشبختی اصلا شکل ندارد. توی عکس نمی‌شود دیدش. من می‌خواهم اینجا زور بزنم و خوشبختی را توصیف کنم و راه رسیدن به آن را هم پیشنهاد کنم. می‌دانم که یک مقداری گنده‌گوزی به نظر می‌رسد. ولی چه اشکالی دارد آدم گنده‌گوزی کند، اتفاقا گاهی برای روح آدم خوب است. 

یک جای راحت بنشین. مطمئن باش که سرد یا گرمت نیست، گرسنه، تشنه، حشری نیستی و درد شدیدی نداری (درد کم اشکالی ندارد.) حالا به یک چیز خوب فکر کن. به یک لحظه‌ی خوشبختی. یک لحظه واقعی خوشبختی، نه ظاهری. بستگی به خودت دارد. ممکن است لحظه خوشبختی‌ات دیروز باشد که آن بستنی مورد علاقه‌ات را خوردی که هفته‌ای یک بار برای خودت می‌خری. یا مثلا  پارسال که کلید ماشینی که همیشه آرزویش را داشتی تحویل گرفتی یا آن لحظه ای که عشقت به تو گفت که عشقتان دوطرفه است؛ انتخاب با تو.

خوب به آن لحظه خوشبختی فکر کن و حسش را مزمزه کن. یک نفس عمیق بکش و به نفست فکر کن. یک کش و قوس گنده بیا و بلند بگو آخیش. کشش بده و بگو آخیش. و یک نفس عمیق دیگر بکش و باز به نفست فکر کن. اگر بار اول که گفتی آخیش به غذای روی گاز فکر کردی، دوباره بگو آخیش. انقدر تکرار کن که فقط به آخیش گفتن فکر کنی. آن لحظه آخیش گفتن، آن نفس عمیق! خوشبختی اینطوری است.

در لحظه خوشبختی نه به گذشته فکر می‌کنی نه به آینده. در لحظه خوشبختی همین‌جا که هستی هستی، نه جایی که دیروز بودی و نه جایی فردا خواهی بود. همین حالا هستی. همین حالا.

حالا این لحظه خوشبختی را کش بده. یک انسان خوشبختِ خوشبخت، انسانی است که در تمام لحظات زندگیش در حال زندگی می‌کند و بدبختِ بدبخت کسی است که در هر لحظه یا دلواپس آینده است یا در حسرت گذشته به سر می‌برد.

شاید از نظر عملی ممکن نباشد، ولی از نظر تئوری می‌شود خوشبختی آدم‌ها را اندازه گرفت. اگر یک بابایی بیاید و یک حسرت سنج بسازد و یک بابای دیگر یک دلواپسی سنج، بعد به همه آدم‌ها یکی یکی از این دستگاه‌ها وصل کند، آخر عمر جماعت می‌شود بهشان گفت چقدر خوشبخت بوده‌اند و چقدر بدبخت.
    "خب، حساب شما می‌شه مجموعا 45 سال و 11 ماه و 6 روز و 25 ساعت دلواپسی، درست 30 سال و20 ساعت حسرت. دو ساعت پیش مُردی، می‌کنه به عبارت 5 سال و 4 ماه و 6 روز و 14 ساعت خوشبختی. خدا بده برکت."
توی این مدل می شود وزن برای دلواپسی و نگرانی هم در نظر گرفت که محاسبات را خیلی پیچیده می کند.  برای سادگی کار وزن دلواپسی یا نگرانی در لحظه را در نظر نمی گیریم.

اگر هدفت در زندگی این است که از این هشتاد و اندی سالی که زندگی می‌کنی، هشتاد و اندی سال خوشبخت باشی، باید بگویم که کور خوانده‌ای. هیچ ربطی ندارد که کجای دنیا به دنیا آمده باشی و هیچ ربطی ندارد که چقدر از مادیات و معنویات دنیا بهره‌مند شده باشی، نگرانی و حسرت به سراغت می‌آید. ولی اگر تلاش داری که درصد خوشبختیت مثل این بیچاره‌ای که دو ساعت پیش مرده نباشد، باید زحمت بکشی. من خوشبختی را می‌خواهم توی دو کلمه خلاصه کنم، خودشناسی و برنامه‌ریزی. 

خوب که دقت کنی این دو کلمه با آن تصویری که از توصیفی که  از خوشبختی کردم می‌تواند در تضاد باشد. خودشناسی تنها با نگاه به گذشته اتفاق می‌افتد و برنامه‌ریزی هم همیشه برای آینده است. ولی سختی کار همین جاست. بگذار کمی توضیح دهم.

اگر کار به همین راحتی بود که همه در حالت زن و شوهر و دو تا بچه و با یک خانه خوشگل خوشبخت می‌شدند، حداقل تکلیف همه روشن بود. کل زورشان را می‌زدند و بالاخره حتی نصفه نیمه‌ به آن تصویر خوشبختی یا آن خوشبختی تصویری می‌رسیدند. ولی این نیست.

برای رسیدن به خوشبختی باید اول بفهمی از دنیا چه می‌خواهی. باید بتوانی تصورکنی که در آینده از داشتن چه چیزی مسرور و از نداشتن چه چیزی غمزده خواهی بود. و جواب این سوال را باید خیلی عمیق و عاقلانه پیدا کنی. باید خوب تلاش کنی و جواب را با تقریب خوبی و هر چه زودتر به دست بیاوری. باید از اشتباه نترسی و بدانی که با خودشناسی بیشتر بهتر و بهتر می‌توانی به خوشبختی بیشتر و بیشتر برسی. 

و باید یادت باشد که در تمام مدت این خودشناسی باید خوشبخت باشی. یعنی نگاه به گذشته‌ات نباید با حسرت آمیخته باشد و فکر کردن به آینده‌ات نباید با نگرانی باشد. این‌ها به حرف ساده است. ولی در عمل باید تمرین کنی تا یاد بگیری. بعضی بیشتر تمرین لازم دارند بعضی کمتر. تو جزو هرکدام که هستی فرقی نمی‌کند. کمتر یا بیشتر، باید تمرین کنی و یاد بگیری که همزمان که از گذشته‌ات درس می‌گیری و به آینده‌ات فکر میکنی خوشبخت هم باشی و در حال زندگی کنی.

این حرف من و این در حال زندگی کردنی که می‌گویم با آن حرف همیشگی که خیلی‌ها زده‌اند کمی فرق دارد. در حال زندگی کردن معنی‌اش این نیست که "بابا بی‌خیال دنیا." این حرف خیلی خیلی می‌تواند خطرناک باشد. خطرش هم این است که در سن و پنجاه یا شصت سالگی، آدمی که این حرف را زده یک دفعه ببیند که ای بابا خیلی هم بی‌خیال دنیا نبوده و مثلا این که مدرک دانشگاهی ندارد و یا خانواده و بچه ندارد حسرتی به بزرگی تمام عمرش برایش ایجاد کرده.

برای همین است که من روی خودشناسی و برنامه‌ریزی تاکید می‌کنم. برای این که باید مواظب باشی که بعضی از لحظه‌های حسرت را دیگر نمی‌شود درست کرد. می‌دانم که حرف‌هایی که می‌زنم خیلی پیچیده است. مدت‌هاست که دارم رویش فکر می‌کنم ولی با این که در ذهنم کاملا مشخص است ولی نوشتن آن بسیار سخت است.

کاش می‌توانستم با مثال روشن کنم و بگویم که مثلا انیشتین آدم خوشبختی بود و یا مثلا هیتلر آدم بدبختی. ولی واقعیتش این است که شاید بتوان در این موارد حداکثری این موضوع را با احتمال بالایی حدس زد ولی تا وقتی که درون این آدم‌ها نباشی یا آن دستگاه‌های حسرت و دلواپسی سنج را بهشان وصل نکرده باشی نمی‌شود سر در آورد.

ولی می‌شود حدس زد که انیشتین احتمالا آدم خوشبختی بوده. کار کردن حرفه‌ای اساسا یک چیزی است که باعث خوشبختی می‌شود. وقتی که داری روی یک پدیده، محصول، اثر، هنر، مساله یا تئوری کار می‌کنی در حال زندگی می‌کنی. وقتی در حد انیشتین روی یک چیزی کار کرده باشی مدت زمان بسیار بسیار زیادی را در حال زندگی کرده‌ای. هیتلر احتمالا در تمام مدت زندگی به آینده فکر کرده. به روزی که جهان را تصرف می‌کند به روزی که چنین و چنان می‌کند و موقع مرگ حسرتش از گذشته و نگرانی‌اش از آینده چندان شدید بود که خودش کار را تمام کرد. 

اینها البته مثال است و در مثال مناقشه نیست. خوبی این شخصیت‌های حداکثری این است که مدل را روشنتر می‌کنند. چند مثال ساده تر هم می زنم. نه، الان ولش کن! بعدا باز هم در مورد خوشبختی می نویسم. این مشق اول بود.

در ضمن یک خط هم اضافه کنم که بنده ادعای خوشبختی نکردم. فقط یک مدل برای خوشبختی تصویر کردم. همین!