می خواستم توی این وبلاگم فقط داستان بنویسم. داستانهایی از زندگی خودم. ولی به گمانم آن که داستان مینویسد، گاهی هم کارش به توضیح میرسد. به خصوص اگر کسی مثل من کارش غیرحرفهای باشد. توضیحِ این که منظور از چیزی که نوشته چه بوده. امیدوارم که با تمرین بهتر شوم و نیاز به توضیحم کمتر.
نوشتههای «چشمهایش» و «دفاع» بیان خشم یک زن است، دربارهی آزردگی از آزارِ جنسی، توسط مردان. خشم یک نوع احساس است و احساس منطق ندارد. خشم آمار نمیداند، جمعبندی میکند و نتیجه میگیرد.
من درست نمیدانم که باید راجع به خشم نوشت یا نه. درست نمیدانم که به قلم آوردن خشم چه تاثیری میتواند داشته باشد. و آیا چیز مثبتی است یا نه. ولی گمان میکنم که بعضی از این حسهای زنانه که سالهاست بیان نشده، باید بیان شود. نگاهِ جنسی، ظلم روزانهای است که زنان در جامعه ایران به صورت روزمره تحمل میکنند، به خاطر جنسیتشان. ظلمِ بدون تنبیه، بیعدالتی است و ظالم و مظلوم دارد. منِ زن، به عنوان مظلوم، به گمانم حداقل حق بیان خشمم را دارم.
امیدوار بودم که خشمم را در نوشتهام منتقل کرده باشم. و امیدوار بودم که خوانندهام بداند که حرف یک آدم خشمگین را باید مانند حرف یک آدم خشمگین خواند، نه یک مقالهی علمی. ولی خب اینطور نبود. منظورم این نیست که ایراد از خوانندهی من است. ایراد از نوشتهی من است، که در انتقال پیام من موفق نبوده است. به هر حال، در اینجا، نظر منطقی و به دور از احساساتم در مورد «چشمهای» مردان و بقیه آزارهای جنسی خیابانیشان را اعلام میکنم.
۱- من هیچ گونه قانونی را، به طور کلی، در مورد هیچ شخصی، اعم از زن یا مرد صادر نمیکنم. و تمام تلاشم این است که با هر انسان، کاملا بدون پیش فرض برخورد کنم.
۲- من معتقد نیستم که تمام مردان ایرانی مرتکب آزارهای خیابانی میشوند. و یا تمام مردان استرالیایی مرتکب آزارهای خیابانی نمیشوند.
۳- من به عنوان یک زن، راه رفتنم در خیابانهای ایران، هرگز یک پدیدهی کاملا خوب و لذتبخش نبوده. برای این که مردان بسیار زیادی هستند که حق مسلم خود میدانند که با چشمهایشان از وجود من لذت جنسی ببرند. و این کمترین نوع آزار خیابانی هست. بدن من به عنوان یک زن، بارها توسط مردان در خیابانهای ایران لمس شده است. بارها حرفهای رکیک جنسی شنیدهام. سه بار در معرض خودآشکاری مردان قرار گرفتهام. کسر بزرگی از دفعاتی که کنار خیابان ایستاده بودهام، ماشینهای سواری با من مانند یک فاحشه برخورد کردهاند. و یک بار در معرض تجاوز جنسی قرار گرفتهام.
۴- من معادل یک سوم تعداد سالهای زندگی ام در ایران، در ملبورن زندگی کردهام؛ اگر بخواهم فقط زمانی که بالغ بودهام را حساب کنم برابر می شود با نصف. آزارهای جنسی که برایم اتفاق افتاده کمتر از انگشتان یک دست است و در هر چند مورد فقط نگاه بوده و هر چند مورد هم توسط مهاجران بوده است. مهاجر بودن را نه از روی رنگ پوست، بلکه از روی چندین نشانهی متفاوت برداشت کردهام. و این نکته را هم بگویم که هیچ کدامشان سفید پوست نبودهاند.
۵- مردان استرالیایی (سفیدپوست و دیگر نژادها) را هم در حین نگاه کردن به خودم دیدهام. بدون استثنا نگاهم که به نگاهشان افتاده، یا سرشان را برگرداندهاند یا لبخند زدهاند. لبخند زدن در ملبورن یک روش برخورد اجتماعی است. بین زن و زن، مرد و مرد و زن و مرد اتفاق میافتد و معنی جنسی ندارد. این فرهنگ باعث میشود که من احساس تعرض از نگاه نداشته باشم. و این است که برایم مهم است. احساس امنیت و آرامش در خیابان. نه این که مرد مقابل من در ذهنش چه میگذرد. مهم احترام به فضای شخصی من به عنوان یک انسان است.
۶- من متوجه هستم که ممکن هست که تجربهی خیلی از زنهای ایرانی در ایران و استرالیا با من متفاوت باشد ولی معتقدم که تجربه بسیاری نیز با تجربه من بسیار نزدیک است. به خاطر همین فکر میکنم که این تجربه اصالت دارد و ارزش بیان شدن و بررسی.
۷- من از مردان متنفر نیستم و با مردان زیادی دوست هستم که کسر بیشتری از این مردان ایرانی هستند. من با یک مرد ایرانی زندگیام را به اشتراک گذاشتهام. اگر فکر میکردم که تمام مردان ایرانی ظالم هستند و متجاوز جنسی، هرگز چنین آماری نمیتوانستم بدهم چون توانایی تحمل ظلم من بسیار پایین است.
۸- من سواد بررسی دقیق دلایل و ریشهی این فرهنگها را ندارم. هدفم از بیانش اول از همه بیانش است. دومین دلیلش هم امیدم به این است که هر مرد ایرانی اگر ناخواسته ظالم است متوجه این ظلم بشود و نگاهش را از دید یک زن ببیند. و به هر زن یادآوری کنم که راه رفتن در خیابان به عنوان یک انسان و بدون تحمل آزار، حق هر کدام از ماست که به محض بلوغ ظاهری یا حتی قبل از آن از ما گرفته شده است.
نوشتههای «چشمهایش» و «دفاع» بیان خشم یک زن است، دربارهی آزردگی از آزارِ جنسی، توسط مردان. خشم یک نوع احساس است و احساس منطق ندارد. خشم آمار نمیداند، جمعبندی میکند و نتیجه میگیرد.
من درست نمیدانم که باید راجع به خشم نوشت یا نه. درست نمیدانم که به قلم آوردن خشم چه تاثیری میتواند داشته باشد. و آیا چیز مثبتی است یا نه. ولی گمان میکنم که بعضی از این حسهای زنانه که سالهاست بیان نشده، باید بیان شود. نگاهِ جنسی، ظلم روزانهای است که زنان در جامعه ایران به صورت روزمره تحمل میکنند، به خاطر جنسیتشان. ظلمِ بدون تنبیه، بیعدالتی است و ظالم و مظلوم دارد. منِ زن، به عنوان مظلوم، به گمانم حداقل حق بیان خشمم را دارم.
امیدوار بودم که خشمم را در نوشتهام منتقل کرده باشم. و امیدوار بودم که خوانندهام بداند که حرف یک آدم خشمگین را باید مانند حرف یک آدم خشمگین خواند، نه یک مقالهی علمی. ولی خب اینطور نبود. منظورم این نیست که ایراد از خوانندهی من است. ایراد از نوشتهی من است، که در انتقال پیام من موفق نبوده است. به هر حال، در اینجا، نظر منطقی و به دور از احساساتم در مورد «چشمهای» مردان و بقیه آزارهای جنسی خیابانیشان را اعلام میکنم.
۱- من هیچ گونه قانونی را، به طور کلی، در مورد هیچ شخصی، اعم از زن یا مرد صادر نمیکنم. و تمام تلاشم این است که با هر انسان، کاملا بدون پیش فرض برخورد کنم.
۲- من معتقد نیستم که تمام مردان ایرانی مرتکب آزارهای خیابانی میشوند. و یا تمام مردان استرالیایی مرتکب آزارهای خیابانی نمیشوند.
۳- من به عنوان یک زن، راه رفتنم در خیابانهای ایران، هرگز یک پدیدهی کاملا خوب و لذتبخش نبوده. برای این که مردان بسیار زیادی هستند که حق مسلم خود میدانند که با چشمهایشان از وجود من لذت جنسی ببرند. و این کمترین نوع آزار خیابانی هست. بدن من به عنوان یک زن، بارها توسط مردان در خیابانهای ایران لمس شده است. بارها حرفهای رکیک جنسی شنیدهام. سه بار در معرض خودآشکاری مردان قرار گرفتهام. کسر بزرگی از دفعاتی که کنار خیابان ایستاده بودهام، ماشینهای سواری با من مانند یک فاحشه برخورد کردهاند. و یک بار در معرض تجاوز جنسی قرار گرفتهام.
۴- من معادل یک سوم تعداد سالهای زندگی ام در ایران، در ملبورن زندگی کردهام؛ اگر بخواهم فقط زمانی که بالغ بودهام را حساب کنم برابر می شود با نصف. آزارهای جنسی که برایم اتفاق افتاده کمتر از انگشتان یک دست است و در هر چند مورد فقط نگاه بوده و هر چند مورد هم توسط مهاجران بوده است. مهاجر بودن را نه از روی رنگ پوست، بلکه از روی چندین نشانهی متفاوت برداشت کردهام. و این نکته را هم بگویم که هیچ کدامشان سفید پوست نبودهاند.
۵- مردان استرالیایی (سفیدپوست و دیگر نژادها) را هم در حین نگاه کردن به خودم دیدهام. بدون استثنا نگاهم که به نگاهشان افتاده، یا سرشان را برگرداندهاند یا لبخند زدهاند. لبخند زدن در ملبورن یک روش برخورد اجتماعی است. بین زن و زن، مرد و مرد و زن و مرد اتفاق میافتد و معنی جنسی ندارد. این فرهنگ باعث میشود که من احساس تعرض از نگاه نداشته باشم. و این است که برایم مهم است. احساس امنیت و آرامش در خیابان. نه این که مرد مقابل من در ذهنش چه میگذرد. مهم احترام به فضای شخصی من به عنوان یک انسان است.
۶- من متوجه هستم که ممکن هست که تجربهی خیلی از زنهای ایرانی در ایران و استرالیا با من متفاوت باشد ولی معتقدم که تجربه بسیاری نیز با تجربه من بسیار نزدیک است. به خاطر همین فکر میکنم که این تجربه اصالت دارد و ارزش بیان شدن و بررسی.
۷- من از مردان متنفر نیستم و با مردان زیادی دوست هستم که کسر بیشتری از این مردان ایرانی هستند. من با یک مرد ایرانی زندگیام را به اشتراک گذاشتهام. اگر فکر میکردم که تمام مردان ایرانی ظالم هستند و متجاوز جنسی، هرگز چنین آماری نمیتوانستم بدهم چون توانایی تحمل ظلم من بسیار پایین است.
۸- من سواد بررسی دقیق دلایل و ریشهی این فرهنگها را ندارم. هدفم از بیانش اول از همه بیانش است. دومین دلیلش هم امیدم به این است که هر مرد ایرانی اگر ناخواسته ظالم است متوجه این ظلم بشود و نگاهش را از دید یک زن ببیند. و به هر زن یادآوری کنم که راه رفتن در خیابان به عنوان یک انسان و بدون تحمل آزار، حق هر کدام از ماست که به محض بلوغ ظاهری یا حتی قبل از آن از ما گرفته شده است.