هنرمند با اثر هنریاش، خودش را، تمامش را، میبرد روی صحنه. خودش را میگذارد در معرض نقد. درونش را، درون آدمیزاد را، دستنیافتنیترین چیز یک آدم را رو میکند. برای این است که آدمها باید از هنرمند سپاسگزار باشند. وقتی هنرمند دردها، لذتها، زشتیها، ترسها و افکارش را فاش میکند، التیامی است بر یکی از مهترین وحشتهای بشری، تنهایی. آدمها با درک اثر یک هنرمند، به شباهتهای خودشان با او پی میبرند. همین است که تسکین میدهد. این که تو تنها آدم در دنیا نیستی که از چیزهایی که میترسی، میترسی؛ با زشتیهای درونت زشتی؛ از چیزهایی که لذت میبری، لذت میبری و از چیزهایی که درد میکشی، درد میکشی.
اینها را گفتم که بگویم این نوشتهای که میخواهم بنویسم نشانه قدرناشناسی و نمک نشناسی بعد از لذت بردن از بعضی از داستانهای گلی ترقی نیست. مینویسم به خاطر این که از کارهای ناقص و بزن دررو گله دارم. مینویسم که بگویم اگر گلی ترقی در این مملکت چاپ هفتم کتابش را بازخوانی نکند، پس چه کسی بکند؟ مینویسم برای این که هر چه تلاش کردم نتوانستم با انتشارات نیلوفر یا خانم ترقی درباره ایرادهایی که در "جایی دیگر" پیدا کردهام تماس بگیرم. مینویسم برای این که اگر یک روز یک چند صفحه ای از من چاپ شد و اگر من تویش از این جور غلطها داشتم، بتوانید خِر من را بچسبید که بیخود از مردم ایراد نگیر. مینویسم برای این که این مرض را در همه حرفهها، نه فقط هنر، در ایران دیدهام. این که آدمها به کارشان افتخار نمیکنند و برایش غیرت ندارند. این که دیگر آن کمالی که در میدان نقش جهان میبینی، در هیچ اثر هنری که در آن میدان فروخته میشود نمیبینی. همه چیز نازیبا و ناقص شده. لذت از انجام یک کار تمام و کمال را از یاد بردهاند مردم انگار.
این ایرادها که من از خانم گلی ترقی میگیرم، برای تلنگری است به همهمان. بیایید کارهایمان را تکمیل انجام دهیم. بیایید تلاش کنیم هر روز بهترشویم. انجام کار نصفه نیمه باعث سرشکستگی است. من فکر میکنم که این زندگی دو روزهی بیارزش را با انجام کارهای زیبا میشود زیباتر کرد. میدانم که لذت کمال در حرفه با هیچ چیز جایگزین نمیشود. حتی فروید که تمام دنیا و لذتهای آدمی را درلذت جنسی خلاصه میکند، لذت از حرفه را ماورای این حرفها میداند و برایش جایگاه متفاوتی قایل است.
اگر حوصلهی خواندن غلط گیریهای ملانقطی من را ندارید، میتوانید به خواندن آنهایی که پررنگ کردهام بسنده کنید. آنها اشتباههای قابل توجهی است که لازم نیست ملانقطی باشی تا قبولشان کنی. بقیه کمی سلیقهای است و شاید لزوما غلط نباشد و یا شاید غلطهایی باشد که خیلیها از کنارش بگذرند. من نه! حالا به من بگویید ملا نقطی!
صفحه 17 - "بیشترینها اهل توکلاند و به قسمت و سرنوشت اعتقاد دارند."
- بیشترینها غلط است. باید نوشت "بیشتر افراد یا بیشتر آدمها."
صفحه 20 و صفحه 225 - "آیا این زن غمگین درب و داغون، که چند ردیف دورتر نشسته، میتواند قهرمان کودکی من باشد؟"
- داغون عامیانه کلمه داغان است. داستان "بازی ناتمام" تماما با لغات کتابی نوشته شده است. نویسنده نمیتواند در میان متن کتابی، کلمات عامیانه استفاده کند، مگر این که نقل قول باشد. اگر تمام داستان به صورت عامیانه نوشته شده بود این کلمه درست بود و این جمله به این صورت نوشته میشد:
"یعنی این زن غمگین و درب و داغون که چند ردیف دورتر نشسته، میتونه قهرمان کودکی من باشه؟"
در صفحه 225 هم درب و داغون در میان متن کتابی استفاده شده است.
صفحه 21 - "بشینم - نشینم؟ مرددم. جای دیگری خالی نیست. یک نفر صندلی مرا، بلافاصله، اشغال کرده است."
- بشینم و نشینم عامیانه بنشینم و ننشینم است. این جمله از داستان کوتاه "بازی ناتمام" است که تماما با لغات کتابی نوشته شده است. نویسنده نمیتواند در میان متن کتابی، کلمات عامیانه استفاده کند، مگر این که نقل قول باشد. اگر تمام داستان با لحن عامیانه بود این جمله درست بود. و جمله های ذکر شده باید به این صورت نوشته میشد.
"بشینم، نشینم؟ مرددم. جای دیگهای خالی نیست. یه نفر صندلیمو بلافاصله اشغال کرده."
صفحه 24- "من از زیر چشم نگاهش میکنم."
- از زیر چشم به چیزی نمیشود نگاه کرد. زیر چشمی میشود.
صفحه 38- "چکش زدم توی گوشش."
- به گمانم منظور نویسنده "چک زدم توی گوشش" بوده است.
صفحه 50 - "ساکت و صامت، مثل سایه به دنبال من است. یکریز حرف میزند."
- این دوجمله پشت سر هم کاملا یکدیگر را نقض میکنند. این نشان از این است که نویسنده آخرش نتوانسته تصمیم بگیرد که این شخصیتی که آفریده وراج است یا کم حرف.
صفحه 88- "از هول حلیم "
- حلیم نه. هلیم!
صفحه 102 - "مثل بادپا شد و در رفت."
- بادپا اسم نیست. صفت است. درست جمله این است: بادپا شد و در رفت.
صفحه 148 - "سنمان بهم نزدیک شده بود. "
- سن آدم ها همیشه با هم یک فاصله دارد. سن هیچ دو آدمی به هم نزدیک نمیشود.
صفحه 204 - "نیشگانی محکم ..."
- نیشگان غلط است. نیشگون درست است. (نیش + گون، یعنی مانند نیش)
صفحه 228 - "پسر بچه مخصوصی بود. "
- پسر بچهی خاصی بود.
صفحه 16 - "آزاده درخشان (؟؟؟)"
- استفاده از تعداد زیادی علامت سوال، اندازه سوال را بزرگ نمیکند. این روش برای چت مناسب است نه برای کتاب.
صفحه 19 - "از او کوچکترم و نمرهی ورزشم صفر است."
- یک نویسنده خوب هیچ وقت بیش از حد اغراق نمیکند. بیش از حد اغراق کردن داستان را باور نکردنی و دور از واقعیت میکند و نشانه ناشیگری است. نمرهی ورزش هیچ کس در مدرسه صفر نمیشود. چه برسد به این شخصیت داستان که ورزشکار است. تنها ورزشش در مقایسه با دوست دیگرش خوب نیست.
صفحه 32 - "بدو بدو، بدو، نفس زنان، پیش از همه "
- یک بدو اضافه است.
صفحه 34- "دعوا بیخ پیدا کرده است."
- دعوا بیخ پیدا نمیکند. کار بیخ پیدا میکند. کاری که بیخ پیدا کرد میشود دعوا.
صفحه 50 - "دلشوره از نگاه سرگردان و لرزش دستهایش بیرون میریزد."
- دلشوره از جایی بیرون نمیریزد. دلشوره شاید آشکار شود یا هویدا. ولی بیرون ریختنی نیست.
صفحه 72- "پسر کوچیکه"
- کوچیک عامیانه کوچک است. آمیختن زبان عامیانه و نوشتاری در یک نوشته درست نیست مگر این که نویسنده در حال نقل قول باشد. در متن کتابی باید بنویسد پسر کوچکش یا پسر کوچک.
صفحه 78 - پاراگراف دوم
- هیچ غیر فارسی زبانی بعد از دوسال در ایران بودن به این روانی و با استفاده از اصطلاحهای مختلف فارسی صحبت نمیکند. این پاراگراف باورنکردنی نیست. از دید من نویسنده زحمت تصور کردن یا تحقیق درباره این که یک آدم هندی که فارسی میداند، چگونه فارسی صحبت میکند را به خود نداده و کار خود را با یک توضیح ناکافی که فارسی را مثل بلبل حرف میزد ساده کرده است.
صفحه 85 - "هزار و یک حسن دارد و و و . و..."
- این همه واو و بعد از آن یک واو و سه نقطه معنی خاصی ندارد. به نظر من فقط ناشیگیری میآید. مثل چیزی که نویسنده قصد داشته باشد بازبینی کند و هرگز وقت نکرده است.
صفحه 89 - "پاریس جای امینه نیست دق خواهد کرد."
- نقطه بعد از نیست فراموش شده است.
صفحه 127 - "جناب مشد حسن
- در این پاراگراف، گیومه باز شده ولی بسته نشده است.
صفحه 139 - "دوستان عزیز، ووووولم کنید."
- اولا که اگر کسی بخواهد بگوید ولم کنید و کشش بدهد میگوید: "ولم کنیییییید." ثانیا از دید من یک نویسنده خوب با تکرار حروف روش ادای کلمات را بیان نمیکند. بلکه از کلمات برای توصیف روش گویش استفاده میکند.
صفحه 222 - "شرکت نیمه ورشکست "
-شرکت نیمه ورشکسته
***
نوشتهام را پنج بار خواندهام و به دو نفر دادهام بازخوانی کنند. نه این که فقط این. همه نوشتههایم را بارها و بارها میخوانم و میدانم که باز غلط در آن پیدا میشود. من گلی ترقی نیستم. اما از گلی ترقی توقع دارم.