دنیا اساسا جای عادلانه ای نیست. پسر عمویم، آقا رضا از نازنینترین آدمهایی بود که من در عمرم دیده بودم. این آدم انگار اصلا هیچ تلخیای در وجودش نداشت. کنارش که مینشستی آرام میشدی. هیچ وقت ندیدم کسی ازش شکایتی داشته باشد و هیچ وقت ندیدم از کسی شکایتی داشته باشد. آقا رضا ولی آن شب فقط برای یک لحظه خواب ماند و با کامیونش تصادف کرد و مرد. زنش و دخترش را در خانه تنها گذاشت و هیچ وقت نتوانست نوه پسریش که در راه بود را ببیند. همین است که می گویم جای عادلانه ای نیست. خیلی وقت ها تاوانی که یک آدم ممکن است برای یک اشتباه کوچک بدهد، هیچ ربطی به اندازه ی خطایش ندارد.
یا مثلا ارتباط بین تلاش آدمها و نتیجه کارشان. یک آدم ممکن است سال ها مجبور باشد برای به دست آوردن همان چیزی تلاش کند، که آدم دیگری قبل از هرگونه تلاش آن را به دست آورده. بیخود هم دل خودتان را خوش نکنید که هر آدم یک چیزی دارد عوضش یک چیز دیگر را ندارد. اصلا این طور نیست. بعضی آدم ها خیلی چیزها را دارند و بعضی آدم ها هیچ چیز ندارند. مادی را نمی گویم ها. معنوی هم همین است. مثل یک آدم را می بینی که خوش قیافه و باهوش و پولدار و خوشحال و راضی و خوشبخت است و یک آدم دیگری را می بینی که زشت و کودن و فقیر و افسرده است. تمام آن افسانه هایی هم که آدم های پولدار بدبختند و آدم های فقیر با این که بی پولند ولی خوشبخت، چرندیات محض است. هیچ نوع قانون مطلقی برای ارتباط بین خوشبختی و بدبختی و مقدار منابع در دسترس وجود ندارد.
از آن ناعادلانهتر این است که گاهی تو باید تاوان اشتباه دیگران را بدهی. مثل فاطمه خانم. پانزده سال پیش یک احمق مست با ماشین گندهاش زد به شوهر فاطمه خانم. شوهر فاطمه خانم شد یک بچه دو ساله لجباز. مردی که برای خودش برو بیایی داشت و سی سال کار کرده بود و بازنشست شده بود و سرگرمیش نجاری بود، تبدیل شد به کسی که حتی کنترل دفعیات خودش را هم نداشت. و فاطمه خانم است که این وسط باید تاوان بدهد و گرنه شوهرش به گمانم درکی از وضعیت دردناکی که هست ندارد.
یا مثلا ارتباط بین تلاش آدمها و نتیجه کارشان. یک آدم ممکن است سال ها مجبور باشد برای به دست آوردن همان چیزی تلاش کند، که آدم دیگری قبل از هرگونه تلاش آن را به دست آورده. بیخود هم دل خودتان را خوش نکنید که هر آدم یک چیزی دارد عوضش یک چیز دیگر را ندارد. اصلا این طور نیست. بعضی آدم ها خیلی چیزها را دارند و بعضی آدم ها هیچ چیز ندارند. مادی را نمی گویم ها. معنوی هم همین است. مثل یک آدم را می بینی که خوش قیافه و باهوش و پولدار و خوشحال و راضی و خوشبخت است و یک آدم دیگری را می بینی که زشت و کودن و فقیر و افسرده است. تمام آن افسانه هایی هم که آدم های پولدار بدبختند و آدم های فقیر با این که بی پولند ولی خوشبخت، چرندیات محض است. هیچ نوع قانون مطلقی برای ارتباط بین خوشبختی و بدبختی و مقدار منابع در دسترس وجود ندارد.
یک چیزی را ولی من به تجربه حس کرده ام. فکر نکنید می خواهم قانون از تویش در بیاورم. فقط تجربهام را مینویسم. حرف من این است: اندازه خوشبختی آدم ها محدود است. یعنی مثلا احساس خوبی را که من و پویا وقتی اولین ماشین زندگیمان را خریدیم در نظر بگیر. لذت بزرگی بود. ما خوشحال خوشحال خوشحال بودیم. خیلی احساس خوشبختی کردیم. ماشین ما یک ماشین دست سه مدل پایین بود. ولی ما واقعا احساس خوبی داشتیم. بسیار مسرور و سرخوش. کلا پنج هزار دلار خریدیمش. حالا این عدد را هشتاد برابر کن. یکی از ماشینهای دوید بکام همین حدود است. کمی بیش از چهارصد هزار دلار. احتمالا وقتی دوید این ماشین را خرید مثل ما خوشحال خوشحال خوشحال بود. ولی اندازهی خوشحالیش هشتاد برابر اندازهی خوشحالی ما نبوده. من که می خواهم بگویم برابر بوده اگر کمتر نبوده باشد. شما می توانی مخالف باشی، ولی من توی زندگیِ خودم این را دیده ام.
و به نظرم این یک چیز دنیا عادلانه است و این یکی دلخوشی دارد. این که لحظه های خوشبختی آدمها همه اش مثل هم است. اندازه هم است و بستگی مستقیم به مقدار منابع در اختیار یک آدم ندارد. و این خوب است. خیلی عادلانه است.
در مورد خوشبختی باز هم مینویسم. خوشبختی با نگاهی کمی غیرمادیتر.