از این جناب طوطی نیوزلندی به اسم «کاکاپو»، فقط صد و بیست و هفت عدد دیگر روی کرهی زمین مانده. یعنی در واقع اگر به خاطر کمک آدمها نبود، نسل این جناب در حال انقراض بود. البته پیشترها این پرنده در خوشی و آرامش کامل در یکی از جزایر نیوزلند مشغول به زندگی بوده و با وجود این که کل تواناییهای دفاعیش به چند تکنیک ساده خلاصه میشده ولی همان برایش کافی بوده و به زندگیش در جزیره ادامه میداده است.
ولی وقتی که مهمانان جدید اروپایی، مثل گربه و قاقم، وارد نیوزلند شدند، این چند تا تکنیک دفاعی واقعا دیگر برایش مفید نبودند. این تکنیکها عبارت بودند از مجسمه شدن، حرکت مستقیم و به صورت کاملا دوستانهای به سمت دشمن و در بیشترین حالت نگرانی بالا رفتن از یک درخت برای پرش از درخت به قصد پرواز. این تکنیک آخری با این که بهتر از بقیه به نظر میرسد یک مشکل دارد و این که این طوطیجان پرواز بلد نیست و این بالا رفتن و پرش از درخت با سقوط به وسط برگها و بوتهها پایان میپذیرد. و خوب همین شده که در اواسط دههی نود بین سی تا پنجاهتا بیشتر از این موجود بیعرضه باقی نمانده بود. یعنی اگر همسایهها یاری نکرده بودند این خانمهای طوطی و آقایان طوطی اصلا به درد شوهرداری و زنداری نمیخوردند.
البته فکر نکنید که مشکل فقط تکنیکهای دفاعی است ها. اوضاع خیلی خرابتر از این حرفهاست. مشکل اساسی دیگری هم دارند و آن وابستگی جفتگیریشان هست به عوامل مختلفی چون زمان، عوامل گیاهی، عوامل صوتی و همنوع شناسی - یعنی این که آقای طوطی تشخیص بدهد که خانم طوطی کیست. بگذارید قشنگ اینها را برایتان توضیح بدهم.
جانم برایتان بگوید که مشکل وابستگی به عوامل گیاهی به این شرح هست. این کاکاپوی عزیز ما، با این که نوکش مثل بقیهی طوطیها به درد خوردن پسته و بادام میخورد، درواقع میوه و برگ خوار است. یعنی در واقع به چیزی شبیه به پوزه احتیاج دارد به جای این نوک پیچ خورده. این موضوع غذا خوردن و در نتیجه زندگی را برای خانم طوطی خیلی سخت میکند و ایشان ترجیح میدهند زندگی را برای خودشان سختتر نکنند و بچهدار نشوند مگر وقتی که از وضعیت غذایی راضی باشند. اتفاقا غذای مورد علاقهشان میوهی درخت همیشه سبزی هست به اسم ریمو که به بلندی بیست تا سی متر و گاهی تا پنجاه متر میرسد و میوهاش هم در نوک درخت درمیآید.
خوب شما میتوانید تصورش را بکنید که برای این خانم طوطی که پرواز هم بلد نیست، با آن نوک ناکارآمدش، دلی از عزا درآوردن از این درخت بلند انصافا کار سادهای نیست. تازه داستان وقتی بدتر میشود که بدانید که این جناب درخت ریمو، چندسال یکبار میوه میدهد و خانم طوطی هم فقط در زمانی که تعداد زیادی از این درختها هوس میکنند با هم میوه بدهند شکمش سیر میشود و فکر زیر شکمش میافتد که میشود به عبارت دوسال تا پنج سالی یکبار.
البته دانشمندانی که نگران انقراض نسل اینها بودند، وقتی که این موضوع را کشف کردند خیلی خوشحال شدند و فکر کردند که دیگر راهش را فهمیدند و انقدر به این طوطی خانمها غذا دادند که اینها هرسال جفتگیری کردند و تخم گذاشتند و جوجه دار شدند. ولی از بد روزگار همه جوجهها نر از آب در میآمدند. دانشمندان باز دستپاچه شدند و دوباره کلی تحقیق و جستجو، که فهمیدند که طوطی خانمها اگر خیلی تپلی شوند، هی جوجه پسر دار میشوند. یعنی نه تنها باید شکمشان سیر باشد بلکه باید همچنین ترکهای و خوش هیکل هم باشند که جوجه دختر دار شوند تا نسل شان منقرض نشود.
همین جا طوطی خانمی که الان همه چیزش روبراه شده و وزنش خوب است و شکمش به اندازه کافی سیر است را داشته باشید ببینیم که آقای طوطی چطور قصد دارد که نسلشان را نابود کند. خوشبختانه ایشان مشکلی از نظر قوای جنسی ندارند و به صورت منظمی تمایل به جفتگیری دارند و نیازی به ویاگرا و فیلم پورن و این جور چیزها برای حشری کردنشان نیست. خانم طوطیهای تپل هم آنقدر تخمهای نر گذاشتهاند که مشکلی از نظر تعداد طوطیهای نر هم نیست. مشکل جای دیگر است.
این کاکاپوخان، تنها نوع طوطی هست که روش نمایشی را برای جفتگیری انتخاب کرده. یعنی همان دلبری خودمان. منتها راه رفتنش که آنچنان خرامان نیست و اصلا چنگی به دل نمیزند، عرضه جنگیدن هم که ندارد، پرواز هم که بلد نیست، میماند دوتا چیز. یکی صدایش و یکی هم خانهای که میتواند برای زن زندگیش بسازد.
خوب تا اینجا درست. آق کاکاپو میرود خانهاش را میسازد و مینشیند تویش به آواز خواندن. خیلی هم قشنگ و رمانتیک. طوطی خانم هم که شکمش سیر شده و سر و گوشش میجنبد دنبال صدا راه میافتد و هی از اینور جزیره به آنور جزیره دنبال این صدای دلبرانه. ولی پیدایش نمیکند. چرا؟ چون که جزیرهی محل زیست ایشان پر از کوه است و صدای عشق آقای طوطی پژواک دارد و از همه جای جزیره شنیده میشود. و خانم کاکاپوی بدبخت که در به در دنبال این عشقش میگردد پیدایش نمیکند که نمیکند.
گاهی، از یک طرف آقای کاکاپو روزها آواز میخواند و از آن طرف خانوم کاکاپو میرود توی یک خانه خالی مینشیند ولی آخرش این عشاق به وصل نمیرسند. از آن بدترش این است که آقا انقدر حشری میشود که دیگر هرچیزی را با معشوقش عوضی میگیرد و مثلا یک دفعهی به یک راسوی نری که دارد رد میشود گیر میدهد و خلاصه حالا نکن پس کی بکن. خوبیش این است که پنجههایش آنقدر تیز است که راسو خان بعد از این اتفاق هوس خوردن آقا طوطی به سرش نمیزند و احتمالا دمش را میگذارد روی کولش و در میرود.
این چیزها را که بدانی خیلی هم تعجب نمیکنی که صد و بیست و هفت تا کاکاپو بیشتر در دنیا نیست، تازه آن هم با کمک آدمها. من وقتی که در مورد این کاکاپوها خواندم، تا یک هفته داشتم میخندیدم. هی باز مینشستم حکایتشان را میخواندم و میخندیدم.
چند وقت پیش یک دوست روشنفکری داستان یک عشق شکست خوردهای را برایم گفت و من یاد این رفیق کاکاپو افتادم. فکر کردم که گاهی ما هم کارهایمان مثل همین طوطی خنده دار است. البته مشکل ما انقراض نسل نیست. خوشبختانه یا بدبختانه تعداد آدمهای روی کره زمین آنقدر زیاد هست که احتمالا حالا حالاها ما منقرض نشویم. چیزی که خدمتتان عرض میکنم یک کمی پیچیدهتر است. بگذارید چند تا مثال بزنم.
یکی از دوستان بود، که دلش میخواست با یک دختر خیلی روشنفکری ازدواج کند و دلش می خواست که زندگیش اصلا حالت سنتی نداشته باشد و دنبال تساوی زن و مرد در خانواده بود و حتی گاهی به رابطه جنسی باز در ازدواج فکر میکرد. خب درست، سلیقه اش این بود. فکر میکنید که این آقا کجا دنبال خانم مورد علاقه اش میگشت؟ توی جمع فمینیستها؟ توی کسانی که سری توی سرها داشتند و ادعایی داشتند؟ توی خانمهایی که به حرفهی خاصی علاقه نشان میدادند و خودشان هم دنبال تشکیل چنین خانوادهای بودند؟ نخیر. آقا مادر سنتیشان را مامور کرده بودند که در به در دنبال دختر مناسب زندگیشان بگردند از بین دخترهایی که توی خانه نشسته بودند که یک مرد بیاید ببردشان سر زندگیشان. من اصلا حرف نمیزنم. شما خودتان قضاوت کنید.
یک خانمی هم بود از دوستان، که دنبال عشق جاودانی و از قضا تساوی حقوق زن و مرد و ارزش برابر در زندگی و از این جور چیزها بود. حالا خوبیش است که این خانم آقا را توی یک گروه فیلم پیدا کرد ولی اشکال کار این بود که آقا یک کمی بازاری مسلک و سنتی و اهل کتاب و قرآن بود و افکارش یک کمکی تنه میزد به این که زن باید از مرد اجازه بگیرد چون آقا مسئولیت اقتصادی خانه را بر عهده دارد و تعیین کننده نهایی امور همان کسی است که بار بیشتری را به دوش میکشد که یعنی همان کسی که مسئول اقتصادی است. خب یعنی این را قبل از ازدواج کاملا برای خانم روشن کرد. ولی من نمیدانم این خانم فکر کرد که بعد از آن امضاها چه میشود که توی کلهی یک همچین آدمی تساوی حقوق و ارزش برابر وارد میشود.
یک جفتی را هم میشناسم که با خودشان پیمان بسته بودند که بچهدار نشوند. اصلا مخالف بچه دارشدن بودند نه اینجور. هزار و یک دلیل احساسی و منطقی و فلسفی هم داشتند برای این عقیدهشان. بعد یک دفعه دیدیم که شکم خانم قلمبه شد. بنده که جسارت نکردم که از تغییر عقیده و آن همه دلیل فلسفی سوال کنم خودشان گفتند که خواسته بودند یک بار امتحان کنند ببینند بدون کاندوم چه میشود و اینجوری شده بود که فهمیده بودند چه میشود. یعنی الان که بچه سه سالش شده، من هنوز هم که میبینمش با خودم فکر میکنم که یعنی واقعا نمیدانستند بدون کاندوم چه میشود.
خلاصه این که این قشر روشنفکر که ما باشیم، شانس آوردهایم که یک سری آدم غیر روشنفکر دور و برمان هستند که قشنگ و خوب ازدواج میکنند چون میخواهند زن یا شوهر داشته باشند و بچه بزایند و بچههایشان را بزرگ کنند و بعد هم بمیرند و خیلی هم خوب و مرتب تمام راهکارهایشان برایشان تعریف شده و مشخص است و اصلا آدم را یاد کاکاپو نمیاندازند. وگرنه یک وقتی که در آینده تاریخ انسان امروزی خوانده میشد، یا یک روزی که آدم فضاییها میآمدند به زمین برای مطالعهی گونهی بشر، آی به ما و به این کاکاپوبازیهایمان میخندیدند.
ولی وقتی که مهمانان جدید اروپایی، مثل گربه و قاقم، وارد نیوزلند شدند، این چند تا تکنیک دفاعی واقعا دیگر برایش مفید نبودند. این تکنیکها عبارت بودند از مجسمه شدن، حرکت مستقیم و به صورت کاملا دوستانهای به سمت دشمن و در بیشترین حالت نگرانی بالا رفتن از یک درخت برای پرش از درخت به قصد پرواز. این تکنیک آخری با این که بهتر از بقیه به نظر میرسد یک مشکل دارد و این که این طوطیجان پرواز بلد نیست و این بالا رفتن و پرش از درخت با سقوط به وسط برگها و بوتهها پایان میپذیرد. و خوب همین شده که در اواسط دههی نود بین سی تا پنجاهتا بیشتر از این موجود بیعرضه باقی نمانده بود. یعنی اگر همسایهها یاری نکرده بودند این خانمهای طوطی و آقایان طوطی اصلا به درد شوهرداری و زنداری نمیخوردند.
البته فکر نکنید که مشکل فقط تکنیکهای دفاعی است ها. اوضاع خیلی خرابتر از این حرفهاست. مشکل اساسی دیگری هم دارند و آن وابستگی جفتگیریشان هست به عوامل مختلفی چون زمان، عوامل گیاهی، عوامل صوتی و همنوع شناسی - یعنی این که آقای طوطی تشخیص بدهد که خانم طوطی کیست. بگذارید قشنگ اینها را برایتان توضیح بدهم.
جانم برایتان بگوید که مشکل وابستگی به عوامل گیاهی به این شرح هست. این کاکاپوی عزیز ما، با این که نوکش مثل بقیهی طوطیها به درد خوردن پسته و بادام میخورد، درواقع میوه و برگ خوار است. یعنی در واقع به چیزی شبیه به پوزه احتیاج دارد به جای این نوک پیچ خورده. این موضوع غذا خوردن و در نتیجه زندگی را برای خانم طوطی خیلی سخت میکند و ایشان ترجیح میدهند زندگی را برای خودشان سختتر نکنند و بچهدار نشوند مگر وقتی که از وضعیت غذایی راضی باشند. اتفاقا غذای مورد علاقهشان میوهی درخت همیشه سبزی هست به اسم ریمو که به بلندی بیست تا سی متر و گاهی تا پنجاه متر میرسد و میوهاش هم در نوک درخت درمیآید.
خوب شما میتوانید تصورش را بکنید که برای این خانم طوطی که پرواز هم بلد نیست، با آن نوک ناکارآمدش، دلی از عزا درآوردن از این درخت بلند انصافا کار سادهای نیست. تازه داستان وقتی بدتر میشود که بدانید که این جناب درخت ریمو، چندسال یکبار میوه میدهد و خانم طوطی هم فقط در زمانی که تعداد زیادی از این درختها هوس میکنند با هم میوه بدهند شکمش سیر میشود و فکر زیر شکمش میافتد که میشود به عبارت دوسال تا پنج سالی یکبار.
البته دانشمندانی که نگران انقراض نسل اینها بودند، وقتی که این موضوع را کشف کردند خیلی خوشحال شدند و فکر کردند که دیگر راهش را فهمیدند و انقدر به این طوطی خانمها غذا دادند که اینها هرسال جفتگیری کردند و تخم گذاشتند و جوجه دار شدند. ولی از بد روزگار همه جوجهها نر از آب در میآمدند. دانشمندان باز دستپاچه شدند و دوباره کلی تحقیق و جستجو، که فهمیدند که طوطی خانمها اگر خیلی تپلی شوند، هی جوجه پسر دار میشوند. یعنی نه تنها باید شکمشان سیر باشد بلکه باید همچنین ترکهای و خوش هیکل هم باشند که جوجه دختر دار شوند تا نسل شان منقرض نشود.
همین جا طوطی خانمی که الان همه چیزش روبراه شده و وزنش خوب است و شکمش به اندازه کافی سیر است را داشته باشید ببینیم که آقای طوطی چطور قصد دارد که نسلشان را نابود کند. خوشبختانه ایشان مشکلی از نظر قوای جنسی ندارند و به صورت منظمی تمایل به جفتگیری دارند و نیازی به ویاگرا و فیلم پورن و این جور چیزها برای حشری کردنشان نیست. خانم طوطیهای تپل هم آنقدر تخمهای نر گذاشتهاند که مشکلی از نظر تعداد طوطیهای نر هم نیست. مشکل جای دیگر است.
این کاکاپوخان، تنها نوع طوطی هست که روش نمایشی را برای جفتگیری انتخاب کرده. یعنی همان دلبری خودمان. منتها راه رفتنش که آنچنان خرامان نیست و اصلا چنگی به دل نمیزند، عرضه جنگیدن هم که ندارد، پرواز هم که بلد نیست، میماند دوتا چیز. یکی صدایش و یکی هم خانهای که میتواند برای زن زندگیش بسازد.
خوب تا اینجا درست. آق کاکاپو میرود خانهاش را میسازد و مینشیند تویش به آواز خواندن. خیلی هم قشنگ و رمانتیک. طوطی خانم هم که شکمش سیر شده و سر و گوشش میجنبد دنبال صدا راه میافتد و هی از اینور جزیره به آنور جزیره دنبال این صدای دلبرانه. ولی پیدایش نمیکند. چرا؟ چون که جزیرهی محل زیست ایشان پر از کوه است و صدای عشق آقای طوطی پژواک دارد و از همه جای جزیره شنیده میشود. و خانم کاکاپوی بدبخت که در به در دنبال این عشقش میگردد پیدایش نمیکند که نمیکند.
گاهی، از یک طرف آقای کاکاپو روزها آواز میخواند و از آن طرف خانوم کاکاپو میرود توی یک خانه خالی مینشیند ولی آخرش این عشاق به وصل نمیرسند. از آن بدترش این است که آقا انقدر حشری میشود که دیگر هرچیزی را با معشوقش عوضی میگیرد و مثلا یک دفعهی به یک راسوی نری که دارد رد میشود گیر میدهد و خلاصه حالا نکن پس کی بکن. خوبیش این است که پنجههایش آنقدر تیز است که راسو خان بعد از این اتفاق هوس خوردن آقا طوطی به سرش نمیزند و احتمالا دمش را میگذارد روی کولش و در میرود.
این چیزها را که بدانی خیلی هم تعجب نمیکنی که صد و بیست و هفت تا کاکاپو بیشتر در دنیا نیست، تازه آن هم با کمک آدمها. من وقتی که در مورد این کاکاپوها خواندم، تا یک هفته داشتم میخندیدم. هی باز مینشستم حکایتشان را میخواندم و میخندیدم.
چند وقت پیش یک دوست روشنفکری داستان یک عشق شکست خوردهای را برایم گفت و من یاد این رفیق کاکاپو افتادم. فکر کردم که گاهی ما هم کارهایمان مثل همین طوطی خنده دار است. البته مشکل ما انقراض نسل نیست. خوشبختانه یا بدبختانه تعداد آدمهای روی کره زمین آنقدر زیاد هست که احتمالا حالا حالاها ما منقرض نشویم. چیزی که خدمتتان عرض میکنم یک کمی پیچیدهتر است. بگذارید چند تا مثال بزنم.
یکی از دوستان بود، که دلش میخواست با یک دختر خیلی روشنفکری ازدواج کند و دلش می خواست که زندگیش اصلا حالت سنتی نداشته باشد و دنبال تساوی زن و مرد در خانواده بود و حتی گاهی به رابطه جنسی باز در ازدواج فکر میکرد. خب درست، سلیقه اش این بود. فکر میکنید که این آقا کجا دنبال خانم مورد علاقه اش میگشت؟ توی جمع فمینیستها؟ توی کسانی که سری توی سرها داشتند و ادعایی داشتند؟ توی خانمهایی که به حرفهی خاصی علاقه نشان میدادند و خودشان هم دنبال تشکیل چنین خانوادهای بودند؟ نخیر. آقا مادر سنتیشان را مامور کرده بودند که در به در دنبال دختر مناسب زندگیشان بگردند از بین دخترهایی که توی خانه نشسته بودند که یک مرد بیاید ببردشان سر زندگیشان. من اصلا حرف نمیزنم. شما خودتان قضاوت کنید.
یک خانمی هم بود از دوستان، که دنبال عشق جاودانی و از قضا تساوی حقوق زن و مرد و ارزش برابر در زندگی و از این جور چیزها بود. حالا خوبیش است که این خانم آقا را توی یک گروه فیلم پیدا کرد ولی اشکال کار این بود که آقا یک کمی بازاری مسلک و سنتی و اهل کتاب و قرآن بود و افکارش یک کمکی تنه میزد به این که زن باید از مرد اجازه بگیرد چون آقا مسئولیت اقتصادی خانه را بر عهده دارد و تعیین کننده نهایی امور همان کسی است که بار بیشتری را به دوش میکشد که یعنی همان کسی که مسئول اقتصادی است. خب یعنی این را قبل از ازدواج کاملا برای خانم روشن کرد. ولی من نمیدانم این خانم فکر کرد که بعد از آن امضاها چه میشود که توی کلهی یک همچین آدمی تساوی حقوق و ارزش برابر وارد میشود.
یک جفتی را هم میشناسم که با خودشان پیمان بسته بودند که بچهدار نشوند. اصلا مخالف بچه دارشدن بودند نه اینجور. هزار و یک دلیل احساسی و منطقی و فلسفی هم داشتند برای این عقیدهشان. بعد یک دفعه دیدیم که شکم خانم قلمبه شد. بنده که جسارت نکردم که از تغییر عقیده و آن همه دلیل فلسفی سوال کنم خودشان گفتند که خواسته بودند یک بار امتحان کنند ببینند بدون کاندوم چه میشود و اینجوری شده بود که فهمیده بودند چه میشود. یعنی الان که بچه سه سالش شده، من هنوز هم که میبینمش با خودم فکر میکنم که یعنی واقعا نمیدانستند بدون کاندوم چه میشود.
خلاصه این که این قشر روشنفکر که ما باشیم، شانس آوردهایم که یک سری آدم غیر روشنفکر دور و برمان هستند که قشنگ و خوب ازدواج میکنند چون میخواهند زن یا شوهر داشته باشند و بچه بزایند و بچههایشان را بزرگ کنند و بعد هم بمیرند و خیلی هم خوب و مرتب تمام راهکارهایشان برایشان تعریف شده و مشخص است و اصلا آدم را یاد کاکاپو نمیاندازند. وگرنه یک وقتی که در آینده تاریخ انسان امروزی خوانده میشد، یا یک روزی که آدم فضاییها میآمدند به زمین برای مطالعهی گونهی بشر، آی به ما و به این کاکاپوبازیهایمان میخندیدند.
"خواسته بودند یک بار امتحان کنند ببینند بدون کاندوم چه میشود و اینجوری شده بود که فهمیده بودند چه میشود."
پاسخحذفایول :)))))))
عین حقیقته ها...
حذفجالب بود...
پاسخحذفممنون رفیق
حذف:))))قلم طنزت خیلی قوی و خوندنیه..که خوب باید حاصل سالها تمرین قه قهه زدن باشه!
پاسخحذف