صفحات

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

چشمانش

نگاهش را می‌شناسم. می‌گویم. خودم را سانسور نمی‌کنم. نگاهش را می‌شناسم. راه رفتنش را می‌شناسم. می‌گویم. صادقانه می‌گویم. بگذار به همه‌شان بربخورد. بگذار ناراحت شوند. چشمهایش را می‌شناسم. و آن روز هم شناختم و اشتباه نکردم. وقتی که بی‌رضایت من یقه پیراهنم را با چشم‌هایش درید. وقتی مثل یک شی با من برخورد کرد و زل زد و برایش اصلا مهم نبود که احساسی که در من به وجود می‌آید،‌ احساس تعرض است. احساس ناامنی است. آزار است.

برای همین با این که پنج متری، در حال دویدن، ازش دور شده بودم، برگشتم و به انگلیسی پرسیدم چه گفتی؟ در حال دویدن که باشی،‌ گردش خونت بالا می‌رود. ماهیچه‌ها گرم و پرخون و بدنت آماده‌ی حمله است. انگار همان طور که اجداد شکارچیمان دنبال شکارشان می‌کرده‌اند. انگار همان طور که از دست حیوان درنده‌ای می‌گریخته‌اند. وقتی می‌دوی بر‌می‌گردی به همان حالت.

نفهمید چه گفتم. پرسید: « ?Vhat » دوبار به انگلیسی پرسیدم که چه گفتی. همین طور که گستاخانه به من نگاه می‌کرد به بغل دستی اش گفته بود: «اییینوووو!» می‌دانستم چه گفته، روش حمله کردنم این سوال بود. چه گفتی؟ از آن چه گفتی‌ها که معنی‌اش این است که چطور به خودت اجازه دادی که این حرف را بزنی. از آن چه گفتی‌های پر از خشم که جوابش فقط معذرت خواهی است.

پسری که طرف پرسش من بود، اصلا حرف نمی‌زد. حسابی ترسیده بود و سرش را کرده بود آن طرف. دکمه چراغ عابر پیاده را زده بود تا از خیابان رد شود. چشم‌ها و موهای روشن داشت و یک کاپشن سیاه پفی پوشیده بود با یک کوله پشتی. پسر همراه لاغر اندام و ریز هیکل بود و او بود که جواب سوال من را داد، به انگلیسی: «Perzhian, Perzhian» که یعنی چیزی که گفته به فارسی بوده. که یعنی مثلا حرف بدی نبوده.

شروع کردم به فارسی حرف بزنم. «بله،‌ می‌دونم. این جور کارا فقط از ایرانی‌ها برمیاد.»  پسر همراه نمی‌دانست خوشحال باشد از این که من ایرانی‌ام یا ناراحت.«ایرانی هستید؟» جواب سوالش را ندادم. فقط گفتم،‌ یا تقریبا فریاد زدم: «اینجا استرالیاست. اینجا به زن ها متلک نمی‌گویند. اینجا به زن‌ها زل نمی‌زنند.»
و دوباره سرش فریاد زدم: «فهمیدی؟ فهمیدی؟ اینجا استرالیاست.» پسر همراه به حالت معذرت خواهی‌ افتاده بود: «بله، بله.»

بربخورد. به همه‌تان بربخورد. ولی من چشم‌های مردان ایرانی را در ملبورن نمی‌خواهم. چشم‌های درنده‌ی گستاخ. چشم‌هایی که سال‌ها آرامش و خلوت من را در خیابان به هم زدند. چشم‌هایی که سال‌ها به حریم خصوصی‌ام تجاوز کرده‌اند. مردانِ اینجا به آدم زل نمی‌زنند. حتی نگاه نمی‌کنند. اگر سربزنگاه چشمت به چشمشان بیافتد و مچشان را بگیری که داشتند نگاهت می‌کرده‌اند،‌ جز حالت شرمساری برایشان نیست. آرام چشمشان را برمی‌گردانند. که یعنی تلاقی چشممان کاملا اتفاقی بوده،‌ که یعنی من به حریم تو تجاوز نکرده‌‌ام. 

سال‌هاست که من در خیابان‌ها می‌دوم. و سال‌هاست که مردها نگاهم نمی‌کنند. آن روز،‌ وقتی که دوباره شروع به دویدن کردم،‌ یاد دویدن کنار زاینده‌رود افتادم. که انگار من یک موزه‌ی متحرک بودم که مردها باید حسابی سیر می‌کردندم. که باید اظهار نظر می‌کردند.

بربخورد. به همه‌تان بربخورد. ولی من چشمان مردان ایرانی را در ملبورن نمی‌خواهم. مردان ایرانی،‌ لطفا وقتی که به ملبورن می‌آیید،‌ چشمانتان را نیاورید. اینجا‌ چشمان باحیایی که نظربازی هم بلدند پیدا می‌شود. آن چشمان گستاختان را لازم ندارید. اینجا «خارجی‌»اش هست.

۶ نظر:

  1. قشنگتراز نوشته هات ،جسارتیه که تو گفتن نظرات و نوشته هات هست و سعیی هست که در به خرج دادن این جسارت داری انجام می دی که به عنوان یه زن ایرانی و یه انسان خیلی تلاش قابل تحسینیه .نوشتت رو به جز عنوانش دوست داشتم یه جورایی به این عنوان تعصب دارم و دوسش دارم و دوست ندارم برای همچین چشمهایی استفاده شه...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون از لطفت.
      نظرت را راجع به عنوان می فهمم.دلیل انتخابش شکه کردن خواننده بود.و تاکید بر این که با چشم هم می شود تجاوز کرد.

      حذف
  2. بر بخورد! یعنی‌ بهتره بگم امیدوارم بهتان بر بخورد که حتی اگر این نوشته شما رو یک واکنش دفاعی به حساب بیارم ولی‌ با توجه به نوشته‌های قبلی‌ تون می‌تونم این انتقاد رو ازتون بکنم که جدا از اینکه مرغ همسایه براتون غاز شده، نگاه فمنیستی تون هم در حال تبدیل شدن به نژاد پرستیه!

    این انتقاد نه از روی مقابله به مثل یا انکار مطلب تون بلکه به خاطر اینکه یاد آوری کنم: خواهشاً از واژه "مرد ایرانی‌" به عنوان یک صفت مفعولی استفاده نکنید! صفتی که برای شما همیشه یاد آور جرم و جنایت و وحشی گری است در مقابل بخش جدا نشدنیه موجودیت همه ما مردهای ایرانی رو شامل می‌شه! و وقتی‌ می‌گید "مرد ایرانی" شما دارید در مورد طیف وسیع از آدم‌ها صحبت می‌کنید! پس لطفا خشک و تر رو با هم نسوزونید!

    من هم منکر زشتی رفتار و کردار بعضی‌ از مرد‌های ایرانی چه اینجا و چه در ایران نیستم ولی‌ چه بسا اگر شما با این نگاه خصمانه و دیکتاتوری(لااقل تو این مورد خاص) قدرتی‌ داشتید تمام مردان ایرانی رو از استرالیا بیرون مینداختید و یا ورودشون رو به اینجا ممنوع میکردید!

    جدا از اون مساله اینکه چقدر عجیبه شما به این نتیجه رسیدید که مردان استرالیا از کرّه مریخ اومدن!! شما تو گارد دفاعی تون غرق شدید و مسلمه که برای شما هر نگاه آشنای مرد ایرانی از روی شهوت و همون نگاه منتها از طرف مرد استرالیایی دلپذیر و دوستانه است!

    به نظر من اگر این عینک بدبینی رو که به چشمهاتون زده اید رو بردارید خیلی‌ از مرد‌های ایرانی هم لیاقت داشتن فضا برای نفس کشیدن تو ملبورن رو پیدا می‌کنن!

    پاسخحذف
  3. دوباره داستان رو خوندم و این بار سعی‌ کردم بر عکس دفعه قبل به خودم مسلط باشم! ولی‌ احساس می‌کنم چون خودتون داستان رو از روی تنفر نوشتید برای همین حسّ خوبی‌ رو به من خواننده القا نمی‌کنه! در ضمن باید اعتراف کنم کامنت قبلی‌ رو با عصبانیت نوشتم! ؛)

    پاسخحذف